محمد علی فتحی

رسانه حاج فتحی، دیدگاه ها، برنامه ها، دروس

محمد علی فتحی

رسانه حاج فتحی، دیدگاه ها، برنامه ها، دروس

محمد علی فتحی
طبقه بندی موضوعی
پاسخ های استاد

همواره زنان به خاطر نشناخته شدن جایگاهشان در هندسه عالم وجود مورد مظلومیت واقع شده اند و گاه به خاطر کج فهمی دچار تناقض گویی درباره او شده اند.

در منابع دین اسلام، به روایات مختلفی بر می خوریم که درباره زن اظهار نظرهای متفاوتی بیان داشته اند که اگر کسی همه این منابع را در کنار هم نچیند و یک خانواده آیه ای و حدیثی در باره موضوع زن تشکیل ندهد، تلقی خواهد کرد که اسلام شخصیت زن را می کوبد در حالی که از نگاه یک اسلام شناسف سخنان گفته شده در منابع اسلامی به تناسب زمان و مخاطب بیان شده و هرگز نمی توان با یک حدیث نظر نهایی را درباره یک موضوع داد.

از جمله روایاتی که در نهج البلاغه از امیرمؤمنان علیه السلام نقل شده حدیثی است که دسیسه بازان و معاندان اسلام از آن برای تخریب چهره اسلام استفاده می کنند.

 با توضیحاتی که می آید خواهید دید که این نوع از برداشت از منابع روایی صحیح نیست:

 

در حکمت 230 نهج‏البلاغه آمده است:«المرأة شر کلها و شر ما فیها انه لابد منها» پاسخ شما چیست؟

در پاسخ[1] به این سؤال دو نکته حائز اهمیت است:

1. طبق روایات، زن خوب از تمام خوبى‏ها برتر است. امام صادق علیه السلام مى‏فرماید: «أکثر الخیر فى النساء»[2]؛ «بیشتر خوبى‏ها در زنان است». و زن بد نیز از تمام بدى‏ها بدتر «المرأة شر کلها».

همان‏گونه که ملاحظه مى‏شود در نگاه اول به نظر مى‏رسد که بین روایات تعارض باشد در حالى که چنین نیست. زیرا شأن نزول بسیارى از این روایات به دلیل سؤالاتى بود که از ائمّه علیه السلام مى‏شده و آن بزرگواران بنا بر شرایط و موقعیت‏هاى مختلف گاهى جواب‏هاى به ظاهر متضاد مى‏دادند. امّا همگى بیان‏گر واقعیت‏ها و در حقیقت راهنمایى‏ها و روایات امامان علیهم السلام مانند تابلوى راهنمایى و رانندگى در جاده‏هاست. براى مثال تابلوى سرازیرى و شیب تند، به معناى بدى راه نیست اما راننده باید توجه داشته باشد که اگر تند براند، احتمال تصادف و سقوط در درّه هست. مردان نیز باید توجه داشته باشند دل‏ربایى‏ها و زیبایى‏هاى زنان آنان را مجذوب خود نسازد و آنان را در سراشیبى تند زندگى قرار ندهد. نگرش اصیل و اصلى اسلام به زن به عنوان نعمتى الهى است که استعدادهاى فراوانى در وجود او به ودیعه نهاده شده است.

و اگر این استعدادها در مسیر هدف آفرینش و طاعت و بندگى خدا باشد، بیشترین خیر و خوبى را در بر خواهد داشت. ولى اگر همین استعدادهاى فوق‏العاده در غیر مسیر هدف خلقت و اطاعت و عبادت خداوند قرار گیرد، زمینه‏ساز فساد و تباهى براى خود و جامعه خواهد بود.

امام صادق علیه السلام مى‏فرماید: «... لیس للمرأة خَطَرٌ لا لصالحتهن و لا لطالحتهن، أما صالحتهن فلیس خطرها الذهب والفضة، بل هى خیر من الذّهب والفضّة، و اما طالحتهن فلیس التراب خطرها بل التراب خیر منها»[3]؛ «زنان قابل ارزش‏گذارى نیستند، نه صالحشان و نه گمراهشان. اما صالح ایشان با طلا و نقره قابل قیمت‏گذارى نیستند چون ارزش آنان بیشتر از طلا و نقره است. و گمراهشان با خاک قابل قیمت‏گذارى نیستند چون خاک با ارزش‏تر از آنان است».

2. مقصود امیرالمؤمنین علیه السلام در این روایت، هشدار به مردان است که در نحوه برخورد و معاشرت با زنان به گونه‏اى عمل نکنند که از اهداف خویش باز بمانند و به طور دائم مشغول معاشرت با زنانشان باشند که این معاشرت دائمى و سرگرم بودن افراطى شر خواهد بود زیرا مانع رسیدن آنان به اهدافشان خواهد شد. امّا از سوى دیگر لازمه زندگى، همراهى و همنشینى با آنان است.

پی نوشت:

[1] - پرسش ها و پاسخ هاى‏دانشجویى، ج‏38، ص: 99

[2] - حرّ عاملى، وسائل الشیعة، مجلدات 30، ج 20، ص 24.

[3] - حرّ عاملى، وسائل الشیعة، مجلدات 30، ج 20 ص 47.

یاد داشت ذیل شرح حدیثی از امیر المؤمنین علیه السلام است که جایگاه ارزشمند اهل فضل را در اجتماع به عنوان مایه امنیت معرفی می کند.

امیر المؤمنین علیه السلام:  اذا قلّ‏ اهل‏ الفضل‏ هلک اهل التجمل.[1]

ترجمه:

هرگاه اهل فضل کم شوند اهل تجمل نابود گردند.

 نکات:

1- منظور از اهل تجمل دنیا گرایان و اهل فضل گروه های مختلف از اهل ایمان می باشند که تفصیل آنها می آید

2- طبق این سخن استوانه حفظ اهل تجمل، وجود شریف اهل فضل می باشند.

3-اگر امنیتی اهل تجمل دارند به برکت وجود اهل فضل است.

4-شخصیت های ارزشمند، باعث قوام مردم دنیا خواه هستند.

5- اهل فضل معنای وسیعی دارد که در روایات خاندان عصمت و طهارت این افراد به آن عنوان معرفی شده اند:

-  متقین؛امیر المؤمنین علیه السلام: المتقون هم اهل الفضائل[2].

-  اهل صله ارحام،اهل گذشت،اهل بخشندگی؛ مُحَمَّدُ بْنُ أَبِی عُمَیْرٍ عَنْ إِبْرَاهِیمَ بْنِ عَبْدِ الْحَمِیدِ عَنْ أَبِی حَمْزَةَ الثُّمَالِیِّ قَالَ: قَالَ لِی عَلِیُّ بْنُ الْحُسَیْنِ ع إِذَا کَانَ یَوْمُ الْقِیَامَةِ جَمَعَ اللَّهُ بَیْنَ الْخَلَائِقِ الْأَوَّلِینَ وَ الْآخِرِینَ فِی صَعِیدٍ وَاحِدٍ ثُمَّ یُنَادِی مُنَادٍ أَیْنَ أَهْلُ الْفَضْلِ قَالَ فَیَقُومُ عُنُقٌ مِنَ النَّاسِ فَتَتَلَقَّاهُمُ الْمَلَائِکَةُ فَیَقُولُونَ مَا کَانَ فَضْلُکُمْ فَیَقُولُونَ کُنَّا نَصِلُ مَنْ قَطَعَنَا وَ نُعْطِی مَنْ حَرَمَنَا وَ نَعْفُو عَمَّنْ ظَلَمَنَا فَیَقُولُونَ ادْخُلُوا الْجَنَّةَ[3].

-  اهل انصاف؛امیرالمؤمنین علیه السلام: الانصاف افضل‏ الفضائل[4].

-  اهل حفظ زبان و اهل احسان؛ امیر المؤمنین علیه السلام: حفظ اللسان و بذل الاحسانمن افضل فضائل الانسان[5].

- اهل دوری از غضب و اهل دوری از شهوت؛ امیر المؤمنین علیه السلام:راس الفضائل ملک الغضب و اماتة الشهوة[6].

-  اهل علم؛ امیر المؤمنین علیه السلام:غایة الفضائل العلم[7].

-  طبق حدیث یاد شده دلیل اینکه خدای عزوجل تعجیل در هلاکت اهل تجمل که همان اهل دنیا باشند نمی کند، وجود با برکت اهل فضل است.

- مؤید قرآنی این سخن آیه شریفه 33  سوره مبارکه انفال است که در این آیه خدای مهربان وجود پیامبر را به عنوان سید اهل فضائل و نیز استغفار را مایه ا مام امت از عذاب معرفی می کند؛ وَ ما کانَ اللَّهُ لِیُعَذِّبَهُمْ وَ أَنْتَ‏ فِیهِمْ‏ وَ ما کانَ اللَّهُ مُعَذِّبَهُمْ وَ هُمْ یَسْتَغْفِرُونَ.

6- ممکن است خدای مهربان به برکت یک اهل فضل در یک خانواده، قبیله،کوچه، محل، شهر، کشور بلاها و عذاب خود را از جماعتی بردارد. لذا اهل دنیا و همه باید شکرگزار وجود اهل فضائل باشند و نیز جامعه را به سمتی کشانند که اهل فضیلت در آن زیاده باشد.

پی نوشت:

[1] آقا جمال خوانسارى، محمد بن حسین، شرح محقق بارع جمال الدین محمد خوانسارى بر غُرر الحکَم و دُرَر الکَلم، 7جلد، دانشگاه تهران - تهران، چاپ: چهارم، 1366.

[2] -  نهج البلاغه خطبه193

[3] - الزهد(کوفى اهوازى، حسین بن سعید)، النص، ص: 94

[4] - غرر الحکم:805

[5] - غرراحم:4899

[6] - غررالحکم:5237

[7] - غررالحکم:6379

استدلال قوى امام‏ جواد (علیه‏ السلام‏) در مورد قطع ید سارق

در کتاب  تهذیب از زرقان- یکى از شاگردان ابن ابى داود- که بسیار او را دوست مى‏داشت روایت آمده که او گفت:

 روزى ابن ابى داود از کاخ معتصم بر مى‏گشت، دیدم که افسرده و غمگین است، پرسیدم علت اندوه تو چیست؟ گفت: من امروز صحنه‏اى دیدم که دوست مى‏داشتم بیست سال قبل مرده بودم، و این صحنه را نمى‏دیدم مى‏گوید بدو گفتم مگر چه شده؟ و براى چه آرزوى مرگ مى‏کنى؟

گفت: براى صحنه‏اى که آن مرد سیاه چهره یعنى ابو جعفر پسر على بن موسى الرضا (ع) امروز در حضور امیر المؤمنین معتصم به وجود آورد، مى‏گوید به او گفتم: چگونه بوده است آن جریان؟

گفت سارقى علیه خود اقرار به سرقت کرده، از خلیفه درخواست کرد او را با اقامه حد پاک کند، خلیفه فقها را در مجلس خود گرد آورد، در حالى که ابو جعفر محمد بن على را نیز احضار کرده بود، آن گاه از ما پرسید که دست دزد را از کجا باید قطع کرد؟

 مى‏گوید: از میان آن جمع من گفتم باید از مچ دست قطع شود، به دلیل اینکه خداى تعالى در مساله تیمم فرموده:" فَامْسَحُوا بِوُجُوهِکُمْ وَ أَیْدِیکُمْ" و ما مى‏دانیم که در تیمم حد دست همان مچ دست است، عده‏اى از فقهاى حاضر نیز در این فتوا با من اتفاق کردند.

عده‏اى دیگر گفتند: نه، این درست نیست بلکه باید از مرفق قطع شود خلیفه پرسید:

دلیل بر این فتوا چیست؟ گفتند: دلیلش این است که خداى تعالى در مساله وضو حد دست را مرفق قرار داده و فرموده:" وَ أَیْدِیَکُمْ إِلَى الْمَرافِقِ".

ابن ابى داود آن گاه گفت: خلیفه رو کرد به محمد بن على و گفت:

 تو در این مساله چه نظر مى‏دهى اى أبا جعفر؟

 محمد بن على در پاسخ گفت:

اى امیر المؤمنین این آقایان سخن گفتند- یعنى جواب سؤال تو را دادند- خلیفه گفت: سخنان آنها را واگذار، مى‏خواهم بدانم‏ فتواى تو چیست؟

 محمد بن على گفت یا امیر المؤمنین مرا از نظر دادن معاف بدار. خلیفه گفت: تو را به خدا سوگند مى‏دهم نظریه‏اى که دارى به من بگو.
 محمد بن على گفت: حال که مرا به خداى تعالى سوگند مى‏دهى نظر من این است که این دو دسته از فقها خطا رفتند، و سنت را در این مساله تشخیص ندادند، براى اینکه قطع دست دزد باید از بند اصول انگشتان باشد و کف دست باید باقى بماند.

 خلیفه پرسید: دلیل بر این فتوایت چیست؟

 محمد بن على گفت: دلیلش گفتار رسول خدا (ص) است که فرموده است:

 سجده سجود باید بر هفت عضو بدن صورت بگیرد، 1- صورت، 2 و 3- دو دست، 4 و 5- دو زانو، 6 و 7- دو پا، و اگر دست دزد را از مچ قطع کنند، و یا از مرفق ببرند دیگر دستى برایش نمى‏ماند تا با آن سجده کند، خداى تعالى هم فرموده:" وَ أَنَّ الْمَساجِدَ لِلَّهِ"، محل سجده همه از آن خدا است، یعنى این اعضاى هفتگانه که بر آن سجده مى‏شود از آن خدا است،" فَلا تَدْعُوا مَعَ اللَّهِ أَحَداً" و چیزى که از آن خدا باشد قطع نمى‏شود.

معتصم از این فتوا و این استدلال تعجب کرد و خوشش آمد. دستور داد دست آن دزد را از بیخ انگشتان قطع کنند، و کف دستش را باقى بگذارند.

 ابن ابى داود گفت: وقتى محمد بن على این نظریه را داد" و معتصم بر طبق آن عمل کرد" قیامت من بپاخاست و آرزو کردم که کاش اصلا زنده نبودم.[1]

پی نوشت:

[1] طباطبایى، محمد حسین، ترجمه تفسیر المیزان، 20جلد، دفتر انتشارات اسلامى (وابسته به جامعه مدرسین حوزه علمیه قم) - قم، چاپ: پنجم، 1374.

شرط بندی در پیش بینی مسابقات فوتبال چه حکمی دارد؟

 

متاسفانه در کشور اسلامی ما افرادی به بهانه فوتبال و با ایجاد سایت هایی مبالغی را از افراد می گیرند تا نتیجه بازی فوتبال دو تیم را پیش بینی کنند. اگر تیمی برنده شده مبلغی را به کسی که پیش بینی درست داده است پرداخت می کنند و بقیه را به بهانه های مختلف برای خود بر می دارند.

این کار حکم شرعی خاصی دارد که پاسخ آن را از سایت ارزشمند اسلام کوئیست که مستوفی به بحت در این باره پرداخته تقدیم می کنیم:

پاسخ:

شرط بندی در مسابقات به این معنا که طرف های مسابقه قرار بگذارند هر کس بازنده شد چیزی را به برنده بدهد یا کاری برای او انجام دهد، که چنین شرط بندی حرام است، همچنین اگر تماشاگران باهمدیگر شرط بندی کنند حرام است. البته این حرمت برای شرکت کننده های مسابقات اسب دوانی و تیر اندازی استثنا شده است. [1] و نیز در مواردی که از طرف دولت، ارگان،  موسسه  یا شخص سومی به عنوان هدیه، جایزه و یا عنوان دیگر در مسابقات به برنده مالی داده می شود، شرط بندی نبوده و اشکالی ندارد. اما اگر در ابتدا مبلغی جهت انجام هزینه های مسابقه از طرفین مسابقه گرفته شود و در نهایت بخشی از آن برای جایزه آنها صرف شود چون جایزه از اموال بازنده گرفته شده است شرط بندی و حرام است. [2] [3]

بنابراین شرط بندی بین دو طرف مسابقه و بین تماشاگران حرام است. اما مورد سؤال شما یعنی کسانی که وارد این سایت می شوند و مبلغی پرداخت کرده و درباره نتیجه مسابفات نظر داده و پیش بینی می کنند و بر این اساس و در صورت نظر صحیح، مبلغی دریافت می کنند، مرتکب شرط بندی حرام می شوند و دادن مبلغی به موسسات خیریه توجیهی برای انجام دادن کار حرام نیست.

اگر چه نظر مراجع محترم تقلید بیان شد ولی با مشخص کردن مرجع تقلید تان بهتر می توانید به جواب های دلخواه برسید. موفق باشید.



پی نوشت:

[1] نک: امام خمینی، توضیح المسائل (المحشی)، ج 2، ص 962، موسسه النشر الاسلامی، الطبعه الثامنه، قم، 1424 ق؛ محمودی، سید محسن، مسائل جدید از دیدگاه علما و مراجع تقلید، ج 1، ص 107، انتشارات علمی فرهنگی صاحب الزمان، چاپ 14، زمستان 1384؛ استفتائات مراجع در سایت دفاتر ایشان. (سایت آیت الله سیستانی)

یاد داشت زیر تحلیلی درباره آسمانی بودن دو کتاب تورات  و انجیل ادیان یهودیت ومسیحیت که به قلم آیة الله مکارم شیرازی و همکاران ایشان در تفسیر نمونه آمده است.

" تورات" در اصل یک لغت عبرى است که به معنى" شریعت و قانون" مى‏باشد و سپس به کتابى که از طرف خداوند بر موسى بن عمران ع نازل گردیدگفته شده، و گاهى به مجموعه کتب" عهد عتیق" و گاهى به" اسفار پنجگانه" آن نیز گفته مى‏شود.

توضیح اینکه: مجموعه کتب یهود که" عهد عتیق" نامیده شده، مرکب از تورات و چندین کتاب دیگر مى‏باشد، تورات داراى پنج بخش است که به نامهاى:

سفر" پیدایش"، سفر" خروج"، سفر" لاویان" سفر" اعداد"، و سفر" تثنیه" نامیده شده است، این قسمت از کتب عهد قدیم، شرح پیدایش جهان و انسان و مخلوقات دیگر و قسمتى از زندگى انبیاء پیشین و موسى بن عمران و بنى اسرائیل و احکام این آیین مى‏باشد.

کتب دیگر این مجموعه که در واقع نوشته‏هاى مورخان بعد از موسى ع است شرح حالات پیامبران و ملوک و پادشاهان و اقوامى است که بعد از موسى بن عمران به وجود آمده‏اند.

ناگفته پیدا است که غیر از اسفار پنجگانه تورات، هیچ یک از این کتب، کتب آسمانى نیستند و خود یهود نیز چنین ادعایى را ندارند و حتى" زبور" داوود که آن را به عنوان" مزامیر" مى‏نامند، شرح مناجاتها و اندرزهاى داوود است.

و اما در مورد اسفار پنجگانه تورات، قرائن روشنى در آنها وجود دارد که نشان مى‏دهد اینها نیز کتب آسمانى نیستند، بلکه کتابهاى تاریخى هستند که بعد از موسى بن عمران نوشته شده است، زیرا در آنها شرح وفات موسى ع و چگونگى تدفین او و پاره‏اى از حوادث بعد از وفات موسى نیز آمده است، مخصوصا آخرین فصل سفر پنجم (سفر تثنیه) به وضوح ثابت مى‏کند که این کتاب، مدتها بعد از وفات موسى بن عمران به رشته تحریر در آمده است.

به علاوه محتویات این کتب که آمیخته با خرافات فراوان و نسبتهاى ناروا به انبیاء و پیامبران الهى و بعضى سخنان کودکانه مى‏باشد، گواه دیگرى بر ساختگى بودن آنها است.

شواهد تاریخى نیز نشان مى‏دهد که تورات اصلى از میان رفت و بعدا پیروان‏ موسى بن عمران، این کتابها را به رشته تحریر در آوردند[1].

" انجیل" در اصل، کلمه یونانى است که به معنى" بشارت" یا" آموزش جدید" آمده است و نام کتابى است که بر حضرت عیسى ع نازل شده است، قابل توجه اینکه قرآن در آیه مورد بحث و هر جا که از کتاب عیسى ع نام برده" انجیل" را به صورت مفرد آورده است، و نزول آن را از طرف خدا معرفى مى‏کند، بنا بر این اناجیل بسیارى که بین مسیحیان متداول است، حتى معروف‏ترین آنها یعنى انجیلهاى چهارگانه (لوقا، مرقس، متى و یوحنا) وحى الهى، نیستند، همانگونه که خود مسیحیان نیز انکار نمى‏کنند که این انجیلهاى موجود، همه به دست شاگردان، یا شاگرد شاگردان، حضرت مسیح ع و مدتها بعد از او نوشته شده است، منتها آنان ادعا مى‏کنند که شاگردان مسیح، این اناجیل را با الهام الهى نوشته‏اند.

در اینجا مناسب است بررسى فشرده‏اى در باره عهد جدید و اناجیل نموده و با نویسندگان آنها آشنا شویم:

مهم‏ترین کتاب مذهبى مسیحیان که تکیه‏گاه عموم فرق مسیحى مى‏باشد و همچون کتاب آسمانى روى آن تکیه مى‏کنند، مجموعه‏اى است که آن را" عهد جدید" مى‏نامند.

" عهد جدید" که مجموع آن بیش از یک سوم عهد قدیم نیست از 27 کتاب و رساله پراکنده در موضوعات کاملا مختلف تشکیل یافته به این ترتیب:

1-   انجیل متى‏[2] این انجیل به وسیله" متى" یکى از شاگردان دوازده‏گانه مسیح ع در سال 38 میلادى و به عقیده بعضى دیگر بین سالهاى 50 تا 60 میلادى نگارش یافته است‏[3]

 2- انجیل مرقس‏[4] طبق تصریح کتاب قاموس مقدس صفحه 792، مرقس از حواریون نبوده ولى انجیل خود را زیر نظر" پطرس" تصنیف نموده است. مرقس در سال 68 میلادى کشته شد.

3- انجیل لوقا-" لوقا" رفیق و همسفر" پولس" رسول بود، پولس مدتى پس از عیسى به دین مسیح گروید و در زمان وى، یهودى متعصبى بود، وفات لوقا را در حدود سنه 70 میلادى نوشته‏اند و به گفته نویسنده قاموس مقدس (صفحه 772)" تاریخ نگارش انجیل لوقا به زعم عمومى تخمینا 63 میلادى است".

4- انجیل یوحنا-" یوحنا" از شاگردان مسیح و از رفقا و همسفرهاى پولس مى‏باشد. و به گفته نویسنده مزبور به شهادت‏ اغلب نقادین (محققین) تالیف آن را به اواخر قرن اول نسبت مى‏دهند[5] از مندرجات این اناجیل که عموما داستان به دار آویختن مسیح و حوادث بعد از آن را شرح مى‏دهند به خوبى ثابت مى‏شود که همه این اناجیل، سالها بعد از مسیح نگاشته شده‏اند و هیچکدام کتاب آسمانى نازل شده بر مسیح ع نیستند.

5- اعمال رسولان (اعمال حواریان و مبلغان صدر اول).

6- 14 رساله از نامه‏هاى پولس به اقوام و افراد مختلف.

7- رساله یعقوب (بیستمین رساله از کتب و رساله‏هاى بیست و هفتگانه عهد جدید).

8- نامه‏هاى پطرس (رساله 21 و 22 عهد جدید).

9- نامه‏هاى یوحنا (رساله 23 و 24 و 25 عهد جدید).

10- نامه یهودا (رساله 26 عهد جدید).

11- مکاشفه یوحنا (آخرین قسمت عهد جدید).

بنا بر این طبق تصریح مورخان مسیحى و طبق گواهى صریح اناجیل و سایر کتب و رساله‏هاى عهد جدید، هیچ یک از اینها، کتاب آسمانى نیستند و عموما کتابهایى هستند که بعد از مسیح علیه السلام نگاشته شده‏اند و از این بیان، چنین نتیجه مى‏گیریم که انجیل، کتاب آسمانى مسیح از میان رفته و امروز در دست نیست، تنها قسمتهایى از آن را شاگردان مسیح در اناجیل خود، آورده‏اند که متاسفانه آن نیز آمیخته با خرافاتى شده است.[6]

 

پی نوشت:

[1] -  براى توضیح بیشتر به کتابهاى: الهدى الى دین المصطفى( عربى)، الرحلة المدرسیة( عربى)، رهبر سعادت( فارسى)، و قرآن و آخرین پیامبر( فارسى)، مراجعه فرمائید.

[2] - متى" بر وزن" حتى" در اصل به معنى خدابخش بوده است.

[3] - قاموس مقدس، صفحه 782.

[4] - " مرقس" بر وزن" هرمز" یا بر وزن" مردم" هر دو گفته شده است.

[5] - قاموس مقدس، صفحه 966.

[6] - مکارم شیرازى، ناصر، تفسیر نمونه، 27جلد، دار الکتب الاسلامیه - تهران، چاپ: سى و دوم، 1374.

برخی کشته شدن مدافعان حرم را مصداق  جمله" وَ لا تُلْقُوا بِأَیْدِیکُمْ إِلَى التَّهْلُکَةِ[1]" (با دست خویش، خود را به هلاکت نیفکنید) می دانند و با اظهارات نابخرادانه خود اعلام می دارند که حاضرین در نبرد با داعش، خودشان را به ساحت مرگ انداخته اند و این یک نوع خودکشی است.

غالب کسانی که چنین تفکری دارند انسان های عافیت طلب و پر ادعایی هستند که در راه حفظ ارزشها گامی بر نمی دارند چرا که نه غیرت دینی دارند و نه شجاعتی که بتوانند با آن به مقابله با دشمن بپردازند اینان به جای اینکه حداقل سکوت کنند برای اینکه آبرویشان نرود و در اجتماع مفتضح نشوند سعی می کنند که مجاهدان در راه خدا را تخریب کنند و رفتاری جهادی آنان را زیر سؤال برند.

اگر کسی کمی دقت نماید خواهد دید که بین «تهلکه» با «شهادت»‏ رابطه تباین وجود دارد. چرا که تهلکه به معنى مرگ بى‏دلیل است در حالى که شهادت‏ قربانى شدن در راه هدف و نایل گشتن به‏ حیات جاویدان است[2].

کسانی که شهادت را انتخاب می کنند به سطح فکری والایی دست یافته اند و هدف بزرگ زندگی که رسیدن به لقاء الله است را انتخاب کرده اند اما آنان که حتی نمی خواهند درباره شهادت فکر کنند و آرزوی آن را نمایند زندگی را در اهداف پایین تری دنبال می کنند.

شهدا مهمترین سرمایه وجودی خود را، جان خود نمی دانند بلکه مهمتر از جانشان، خدا، مکتب، مذهب، اصول و ارزشهای الهی و انسانی می دانند. لذا برای حفظ و صیانت از این ارزشها ، حاضرند جان خود را تقدیم کنند تا کلمه حق در حد اعتلای خودش باقی بماند.

کسانی می تواند شهادت را انتخاب کنند که معرفتشان به خدای عزوجل بسیار عالی باشد طوری که در لحظه انتخاب شهادت و در زیر تیغ دشمن که دقیقه ای دیگر سرش را از تنش جدا خواهد کرد ، تردید نمی کند چون می داند که این حالت وی در منظر باری تعالی است و منتقم خون او خود خدای عزوجل است و این نوع کشته شدن مرضی خداست.

بالا بودن مقام صبر و شکیبایی در برابر سختی جان دادن در راه خدا، نشان می دهد این فرد معرفتش به خدای عزوجل بسیار عالی است که عرفا و بزرگان معرفت، شاید در طی بیست سال ریاضت بتوانند به آن دست پیدا کنند.

از سالار شهیدان و مجاهدان راه خدا امام حسین علیه السلام همین معنى نقل شده که در صحنه کربلا به هنگامى که بعضى از عزیزانش با فجیعترین وجهى شربت شهادت‏ نوشیدند فرمود:

هون على ما نزل بى انه بعین اللَّه[3]

" همین که مى ‏دانم این امور در برابر دیدگان علم پروردگار انجام مى‏ گیرد تحمل آن بر من آسان است".

شهدای عزیزی مثل شهید حججی به آن سطح از معرفت دست یافته بودند لذا می بینیم که وی با ابهت و عظمت و اقتدار در برابر دشمن می ایستند و حتی هنگام جان دادن دست از اعتقاد و باور حقه خود بر نمی دارند.

شهید حججی نشان داد که  ارزشهای اسلامی و پایبندی به آن چقدر می تواند اقتدار آفرین، تربیت کننده، متعالی کننده و شجاع کننده جوانان و مردم باشد.

به روح مطهر شهید حججی و شهدای مظلوم مدافع حرم صلوات می فرستیم و از خدای مهربان شهادت در راه خودش را مسألت می نمائیم.

                                                                                 به قلم خادم اسلام و مسلمین محمد علی فتحی

 

پی نوشت:

[1] - بقره: 195

[2] - تفسیر نمونه، ج‏2، ص: 39

[3] -بحار الانوار جلد 45 صفحه 46.

انتخاب بهترین عمل از بین کارهای نیکف خود یک توفیق خاص می طلبد. اینکه بتوانیم از میان دو کار، آنکه بها و ارزش زیاده ای دارد را برگزینیم نشان می دهد که «بصیرت» نافذ شده و خدای مهربان به تو « فرقان»  یعنی قدرت تشخیص حق و باطل را داده و این جای شکرگزاری است.

مؤمن باید «عمل احسن» انجام دهد و به حداقل از «کار حسن» راضی نشود. در این صورت، سرعت رشد و پیشرفت او زیاد خواهد بود.

به نمونه ای از روش تشخیص خوب و خوب تر اشاره می کنیم:

روی عن بعض الصّحابة قال‏: جاء رجل من الأنصار إلى النّبیّ (صلّى اللّه علیه و آله) فقال: یا رسول اللّه إذا حضرت جنازة و مجلس عالم أیّهما أحبّ إلیک أن أشهد؟

فقال رسول اللّه (صلّى اللّه علیه و آله): إن کان للجنازة من‏ یتبعها و یدفنها فإنّ حضور مجلس عالم أفضل من حضور ألف‏ جنازة، و من عیادة ألف مریض، و من قیام ألف لیلة، و من صیام ألف یوم، و من ألف درهم یتصدّق بها على المساکین، و من ألف حجّة سوى الفریضة، و من ألف غزوة سوى الواجب تغزوها فی سبیل اللّه بمالک و نفسک، و أین تقع هذه المشاهد من مشهد عالم؟ أما علمت أنّ اللّه یطاع بالعلم و یعبد بالعلم؟ و خیر الدّنیا و الآخرة مع العلم، و شرّ الدّنیا و الآخرة مع الجهل[1]؟

ترجمه:

از برخى از اصحاب و یاران رسول خدا روایت شده که او گفته:

مردى از انصار (گروهى از مردم مدینه که برسول خدا ایمان آورده او را یارى کردند) نزد پیغمبر (صلّى اللَّه علیه و آله) آمده گفت:

اى رسول خدا هر گاه مرده‏اى و مجلس عالم و دانشمندى دیدار شد کدام یک نزد تو دوستتر است که من حاضر شوم (و از ثواب و پاداش آن بهره‏مند شوم)؟

 رسول خدا (صلّى اللَّه علیه و آله) فرمود:

اگر براى جنازه و مرده کسى است که او را همراهى کند و بخاک بسپارد حضور و بودن مجلس عالم برتر از حضور هزار جنازه‏ و عیادت و دیدار هزار بیمار، و برپا ایستادن هزار شب (براى عبادت و بندگى) و روزه گرفتن هزار روز است، و از هزار درهم (پول نقره) که آنها بمستمندان و نیازمندان بخشیده شود، و از هزار حجّ جز حجّ واجب، و از هزار جنگ رفتن جز جنگ رفتن واجب که بوسیله دارائى و جانت در راه خدا بجنگى، و کجا برابرى میکند حضور در این جاها با حضور نزد عالم و دانشمند؟ آیا نمیدانى خدا بوسیله علم و دانش اطاعت و پیروى و عبادت و بندگى مى‏شود؟ و خیر و نیکى دنیا و آخرت با علم و دانش است، و شرّ و بدى دنیا و آخرت با جهل و نادانى؟

 نکته :

با توجه به این روایت، می شود حدث زد که بزرگترین راه تشخیص خوب و خوب تر توجه به «میزان محبوبیت» عمل در نزد خدای عزوجل است که با معیارهای قرآن و حدیث و عقل سلیم می توان آن را فهمید.

پی نوشت:

[1] - مجلسى، محمد باقر بن محمد تقى‏ ،بنادر البحار، النص، ص: 119

 

«احتجاج حضرت رضا علیه السّلام بر أهل کتاب و مجوس» «و رئیس صابئین‏[1] و بر دیگر از أهل شقاق»

حسن بن محمّد نوفلىّ گوید: وقتى حضرت رضا علیه السّلام بر مأمون وارد شدند، خلیفه به فضل بن سهل دستور داد تا علماى ادیان و متکلّمین مثل جاثلیق‏[2]، رأس- الجالوت، رؤساى صابئین، هربذ بزرگ، و زردشتى‏ها، عالم رومیان و علماى علم کلام را گرد هم آورده تا گفتار و عقائد حضرت رضا و نیز اقوال آنان را بشنود. فضل بن سهل نیز آنان را فرا خواند و مأمون را از حضور ایشان با خبر ساخت، خلیفه نیز دستور داد همه را نزد او حاضر کنند، و پس از خوش آمد گویى به ایشان گفت: شما را براى کار خیرى فراخوانده‏ام، مایلم با پسر عمویم که از مدینه به اینجا آمده مناظره کنید، فردا أوّل وقت به اینجا بیایید و کسى از این دستور سرپیچى نکند. ایشان نیز اطاعت کرده و گفتند: اى امیر المؤمنین به خواست خدا فردا أوّل وقت در این محلّ حاضر خواهیم شد.

نوفلىّ گوید: ما نزد آن حضرت سرگرم صحبت بودیم که ناگاه یاسر؛ خادم آن حضرت وارد شده و گفت: سرور من! أمیر المؤمنین به شما سلام رسانده و فرمود: برادرت قربانت شود! دانشمندان مذاهب مختلف، و علماى علم کلام، همگى نزد من حضور دارند، آیا مایلید نزد ما آمده و با ایشان به بحث و گفتگو پردازید؟ و گر نه خود را به زحمت نینداخته در صورت تمایل ما به خدمت شما بیاییم.

حضرت فرمود: به او سلام برسان و بگو متوجّه منظور شما شدم، به خواست خدا فردا صبح خواهم آمد.

راوى ادامه داد: هنگامى که یاسر رفت، آن حضرت رو بمن کرده فرمود: اى نوفلىّ، تو عراقىّ هستى و أهل عراق طبع ظریف و نکته‏سنجى دارند، نظرت در باره این گردهمایى از علماى ادیان و أهل شرک توسّط مأمون چیست؟

گفتم: او قصد آزمودن شما را دارد، و کار نامطمئنّ و خطرناکى کرده است، حضرت فرمود: چطور؟ گفتم: متکلّمین و أهل بدعت؛ مثل علما نیستند، چون عالم؛ مطالب درست و صحیح را انکار نمى‏کند، ولى ایشان همه؛ أهل انکار و مغالطه‏اند، اگر بر اساس وحدانیّت خدا با ایشان بحث کنید، خواهند گفت: وحدانیّتش را ثابت کن، و اگر بگوئید:

محمّد صلّى اللَّه علیه و آله رسول خدا است، مى‏گویند: رسالتش را ثابت کن، سپس مغلطه مى‏کنند، و باعث مى‏شوند خود شخص؛ دلیل خود را باطل کند و دست از حرف خویش بردارد، قربانت گردم، از ایشان بر حذر باشید و خود را مواظبت کنید!.

حضرت ضمن تبسّمى فرمود: اى نوفلىّ، آیا ترس آن دارى ایشان دلائل مرا باطل کرده و مجابم سازند؟! گفتم: نه بخدا، در باره شما چنین هراسى ندارم و امیدوارم خداوند شما را بر ایشان پیروز فرماید.

فرمود: اى نوفلىّ، مى‏خواهى بدانى مأمون چه وقت از این کار پشیمان خواهد شد؟

گفتم: آرى، فرمود: وقتى که نظاره کند که با أهل تورات با توراتشان و با اهل انجیل با انجیلشان و با أهل زبور با زبورشان و با صابئین با عبرى و با زردشتیان به فارسى و با رومیان به رومى و با هر فرقه‏اى از علما بزبان خودشان بحث مى‏کنم، و آنگاه که همه را مجاب کردم و در بحث بر همه چیره شدم و تمام ایشان سخنم را پذیرفتند، مأمون درخواهد یافت آنچه بدنبال آن مى‏باشد درخور او نیست، در این زمان است که او پشیمان خواهد شد، لا حول و لا قوّة إلّا باللَّه العلیّ العظیم.

یکی از مسائلی که اخیرا در شبکه های اجتماعی و ماهواره ای توسط معاندین اسلام مطرح می شود جنگ های امیر المؤمنین علیه السلام است. آنان با بیان وارونه جنگ های زمان امیر المؤمنین علیه السلام و بدون تحلیل واقع بینانه و منطقی، کشته شدن جملی ها و ازدی ها و ... را به عنوان فاجعه انسانی معرفی می کنند و مقصر این کشتار ها را امیر المؤمنین علیه السلام معرفی می نمایند.

 وقتی چهره حضرت را که بزرگترین نماد اسلام ناب است به عنوان قاتل معرفی کردند شروع به تهمت زدن به اسلام می زنند و می گویند: اسلام دین خشونت است.

اما اگر وقایع اتفاقیه زمان حضرت را بررسی کنیم می بینیم که آنان که کشته شده اند یک عده انسان های بی منطق، و تروریست بودند که علیه حاکم اسلامی شورش کردند و به زن و بچه مردم رحم نکردند و به قتل و غارت اموال پرداختند.

امیر المؤمنین علیه السلام به عنوان حاکم اسلامی می بایست از حاکمیت اسلام دفاع می کرد و در برابر تروریست ها می ایستاد و از جان و مال مردم محافظت می کرد.

اقدام امیر المؤمنین علیه السلام در رویارویی با جملی ها و ازدی ها دفاعی بود. حضرت بارها آنان را نصیحت کرد و تا سه روز نصیحت ایشان بر آنان ادامه یافت ولی حق را نپذیرفتند بعد از آنی که شروع به جنگ کردند حضرت به مقابله پرداخت و در این رویارویی بسیاری از یاران خود حضرت شهید شدند و از طرف دشمنان اسلام ناب هم تعدادی کشته شدند.

نمونه ای از نصیحت حضرت علی علیه السلام  در جنگ جمل که در به زبیر بن عوام کرده بود را به عنوان نمونه از کتاب تاریخ الفی می آوریم:

چون زبیر پیش امیر المؤمنین آمد، امیر فرمود: یا ابا عبد اللّه این چیست که مى‏کنى؟ چه ترا بر این مى‏دارد؟ جواب داد که: چون امیر المؤمنین عثمان مرا باعث این امر شده. امیر فرمود:

سبحان اللّه! چون تو و یاران تو او را بکشتید قصاص از کدام کس طلب مى‏ کنى؟ مگر از خود و یاران خود قصاص خواهى. بعد از آن فرمود: یا ابا عبد اللّه سوگند مى‏ دهم ترا به خدایى که جز او خدایى نیست، که یاد دارى آن‏روز را که حضرت مقدّس نبوى، صلّى اللّه علیه و آله، با تو فرمود: اى زبیر على را دوست مى‏ دارى؟ در جواب گفتى: یا رسول اللّه چگونه دوست ندارم او را و حال آنکه او پسر خال من است؟ آن سرور فرمود: روزى بیاید که تو این دوستى را بر طرف کرده با وى به جنگ بیرون آیى و یقین بدان که آن ‏روز تو ظالم باشى. زبیر گفت: آرى چنین بود که ذکر فرمودى و مرا فراموش شده بود، به یاد من آوردى.

بار دیگر امیر المؤمنین، زبیر را به ‏طریق مذکور سوگند داد که: به خاطر دارى که رسول خدا در محلّه ‏اى از محلّات بنى هاشم‏[1] با تو فرمود که به نور نبوّت و رسالت مى‏ دانم و مى ‏بینم که تو شیوه ستم را پیشه خود ساخته به سبب حکومت و امارت و خاطرخواه بعضى ارباب تسلّط و خطارت خود را در مقام معادات و منازعه و خصومت با على درآرى. زبیر ساعتى سر در پیش انداخت و بعد از آن گفت: یا على حدیثى از عهد قدیم به یاد من دادى.

باز امیر المؤمنین، زبیر را سوگند داد و گفت: اى زبیر! یاد تو مى ‏آید که روزى مصطفى، صلى اللّه علیه و آله، از سراى عمرو بن عوف مى‏ آمد و تو در خدمت آن حضرت بودى و او دست تو گرفته من پیش شما بازآمدم. مصطفى، صلّى اللّه علیه و آله، بر من سلام کرد و در روى من خندید و من در روى آن حضرت خندیدم. تو گفتى: اى پسر ابو طالب چرا نخست سلام ندادى؟ هرگز از تکبّر و تحیّر دست نخواهى داشت؟ مصطفى، صلّى اللّه علیه و آله، گفت: آهسته باش اى زبیر که على متکبّر نیست و روزى خواهد بود که تو بر وى بیرون آیى. و تو آن روز بر وى ظالم باشى. زبیر گفت: همچنین بود، و لیکن فراموش کرده ‏ام. اگر این سخن مرا یاد بودى هرگز بر تو بیرون نیامدمى. اکنون که یاد آوردم به خدا بازگردم و هیچ حرکت نکنم که از این، غبارى بر حاشیه خاطر شریف بنشیند[2].

رفقا با انصاف!

این رفتار دفاعی آیا خشونت است؟  آیا هرجا انسان از خودش دفاع می کنداین خشونت محسوب می شود؟

هیچ عقل سلیمی حکم نمی کند که دفاع از خود در برابر دشمن در میدان نبرد، خشونت  است.

پی نوشت: 

[1] - نام این محلّه بنى غنم است.

[2] - تاریخ الفی، ج‏1، ص: 300