محمد علی فتحی

پایگاه خبری رسانه حاج فتحی، پاسخ به مسائل شرعی، مشاوره، استخاره

محمد علی فتحی

پایگاه خبری رسانه حاج فتحی، پاسخ به مسائل شرعی، مشاوره، استخاره

محمد علی فتحی
طبقه بندی موضوعی
پاسخ های استاد

۱۰۹ مطلب با موضوع «اهل البیت علیهم السلام» ثبت شده است

مانده ام درباره ملیکه عرشی فرش نشین چه بنویسم.

درباره کدام فضیلتش سخن به میان آرم.

مگر زینب سلام الله علیها وصف شدنی است؟!

مگر قطره می تواندتوصیف دریا کند!

از توحیدت از شجاعتت از هیبت و عظمتت از عبادت و از علم و دانایی ات... از کدامین؟

«بانوی صبر» شاید جزو برترین خصائص زینب سلام الله علیها باشد.

صبر مقامی است که پشتوانه ای چون ایمان راسخ و باوری صادق و ملازمت دائم باحق و علم سرشار را به همراه دارد.

تفسیر کلمه صبر تفسیر همه کلمه زینب  است.

زینب سلام الله علیها را با صبر می توان شناخت.

ان الله مع  الصابرین یعنی خدای یگانه با زینب سلام الله علیها است.

چه  مقامی داری بانو ؟ مقام  معیت!

عجب نیست که بوی اله العامین داری و صبغه الهی به خود گرفته ای!

خدای تعالی دربرابر صبرت چه به تو خواهد داد و تو چه خواهی  خواست؟

گمانم این است که تو فقط حسین علیه السلام  را خواهی خواست!

«حسین  و زینب و زینب  و حسین»دو دریای جدایی ناپذیر از هم».

هشَامُ بْنُ سَالِمٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع: ... قُلْتُ:

فَمَا لِمَنْ یُجَهِّزَ إِلَیْهِ وَ لَمْ یَخْرُجْ لَعَلَّهُ تُصِیبُهُ لِقِلَّةِ نَصِیبِهِ‏ قَالَ: یُعْطِیهِ اللَّهُ بِکُلِّ دِرْهَمٍ أَنْفَقَهُ- مِثْلَ أُحُدٍ مِنَ الْحَسَنَاتِ وَ یُخْلِفُ عَلَیْهِ أَضْعَافَ مَا أَنْفَقَهُ وَ یُصْرَفُ عَنْهُ مِنَ الْبَلَاءِ مِمَّا قَدْ نَزَلَ لِیُصِیبَهُ وَ یُدْفَعُ عَنْهُ وَ یُحْفَظُ فِی مَالِهِ

 

هشام می گوید، از امام صادق(ع) پرسیدم:

کسی که خودش به واسطۀ بیماری یا مشکلی نتواند به زیارت امام حسین(ع) برود و در عوض شخصی دیگر را روانه کند(هزینه‌هایش را بدهد)، چه اجری دارد؟

امام صادق(ع) فرمودند:

- به ازای هر درهمى که خرج کند، خداوند همانند کوه اُحد برایش حسنه می‌نویسد.

- چندین برابر آنچه هزینه کرده را در همین دنیا به او برمی‌گرداند!

- بلاهایى را که فرود آمده تا به او برسد، از او می‌گردانَد و از وى دور می‌کند و مالش حفظ می‌‏شود.

 

کامل الزیارت، ص123.

قاسم بن الحسن علیه السلام یکی از نوجوانان عاشورایی  است که می تواند الگوی ویژه برای نوجوانان باشد.

او که از سه سالگی در تحت حمایت عموی خود امام حسین علیه السلام رشد یافته است و از عموی دیگر همچون عباس علیه السلام و عمو زاده هایی جون علی اکبر و عمه ای چون زینب کبری درس گرفته است تبدیل شده به یک نوجوان شجاع و با ایمان که این دو صفت وی خود را در کربلا بیشتر نشان می دهد.

«احلی من العسل» قاسم در جواب عمو که نظرش درباره مرگ در راه خدا را پرسیده بود نشان می دهد که او یک شخصیتی عمق نگر و عالم به حقایق است.

همه می دانیم که مرگ را به همین راحتی هرکس با آغوش گرم نمی پذیرد بلکه خیلی از ماها به دنبال چیزهایی هستیم که بتواند عمر را زیاد کند. در بزنگاه های زندگی و در انتخاب یکی زندگی عادی و زندگی سعادتمندانه همراه با عزت ، انتخاب های ما، از درون ما خبر می دهد.

قاسم با انتخاب شهادت در راه خدا توانست به همه ثابت کند که نگاهش به زندگی بسیار متعالی است و زندگی را در حد یک زندگی گذرای دنیا نمی بیند.

قاسم هم آغوش مرگ می شود و این نشان می دهد که او یک زندگی دیگری را که برایش سعادت آور است، انتخاب نموده است.

نوجوانان ما اگر بخواهند همچون قاسم چنین روحیه ای داشته باشند باید مراحل ذیل را طی کنند:

همنشینی با بزرگان

بالا بردن سطح آگاهی به خدا ی عزوجل و جهان هستی

بالا بردن بینش معادی

به امید قاسمی شدن جوانان عزیز ایران زمین و عالم

استدلال قوى امام‏ جواد (علیه‏ السلام‏) در مورد قطع ید سارق

در کتاب  تهذیب از زرقان- یکى از شاگردان ابن ابى داود- که بسیار او را دوست مى‏داشت روایت آمده که او گفت:

 روزى ابن ابى داود از کاخ معتصم بر مى‏گشت، دیدم که افسرده و غمگین است، پرسیدم علت اندوه تو چیست؟ گفت: من امروز صحنه‏اى دیدم که دوست مى‏داشتم بیست سال قبل مرده بودم، و این صحنه را نمى‏دیدم مى‏گوید بدو گفتم مگر چه شده؟ و براى چه آرزوى مرگ مى‏کنى؟

گفت: براى صحنه‏اى که آن مرد سیاه چهره یعنى ابو جعفر پسر على بن موسى الرضا (ع) امروز در حضور امیر المؤمنین معتصم به وجود آورد، مى‏گوید به او گفتم: چگونه بوده است آن جریان؟

گفت سارقى علیه خود اقرار به سرقت کرده، از خلیفه درخواست کرد او را با اقامه حد پاک کند، خلیفه فقها را در مجلس خود گرد آورد، در حالى که ابو جعفر محمد بن على را نیز احضار کرده بود، آن گاه از ما پرسید که دست دزد را از کجا باید قطع کرد؟

 مى‏گوید: از میان آن جمع من گفتم باید از مچ دست قطع شود، به دلیل اینکه خداى تعالى در مساله تیمم فرموده:" فَامْسَحُوا بِوُجُوهِکُمْ وَ أَیْدِیکُمْ" و ما مى‏دانیم که در تیمم حد دست همان مچ دست است، عده‏اى از فقهاى حاضر نیز در این فتوا با من اتفاق کردند.

عده‏اى دیگر گفتند: نه، این درست نیست بلکه باید از مرفق قطع شود خلیفه پرسید:

دلیل بر این فتوا چیست؟ گفتند: دلیلش این است که خداى تعالى در مساله وضو حد دست را مرفق قرار داده و فرموده:" وَ أَیْدِیَکُمْ إِلَى الْمَرافِقِ".

ابن ابى داود آن گاه گفت: خلیفه رو کرد به محمد بن على و گفت:

 تو در این مساله چه نظر مى‏دهى اى أبا جعفر؟

 محمد بن على در پاسخ گفت:

اى امیر المؤمنین این آقایان سخن گفتند- یعنى جواب سؤال تو را دادند- خلیفه گفت: سخنان آنها را واگذار، مى‏خواهم بدانم‏ فتواى تو چیست؟

 محمد بن على گفت یا امیر المؤمنین مرا از نظر دادن معاف بدار. خلیفه گفت: تو را به خدا سوگند مى‏دهم نظریه‏اى که دارى به من بگو.
 محمد بن على گفت: حال که مرا به خداى تعالى سوگند مى‏دهى نظر من این است که این دو دسته از فقها خطا رفتند، و سنت را در این مساله تشخیص ندادند، براى اینکه قطع دست دزد باید از بند اصول انگشتان باشد و کف دست باید باقى بماند.

 خلیفه پرسید: دلیل بر این فتوایت چیست؟

 محمد بن على گفت: دلیلش گفتار رسول خدا (ص) است که فرموده است:

 سجده سجود باید بر هفت عضو بدن صورت بگیرد، 1- صورت، 2 و 3- دو دست، 4 و 5- دو زانو، 6 و 7- دو پا، و اگر دست دزد را از مچ قطع کنند، و یا از مرفق ببرند دیگر دستى برایش نمى‏ماند تا با آن سجده کند، خداى تعالى هم فرموده:" وَ أَنَّ الْمَساجِدَ لِلَّهِ"، محل سجده همه از آن خدا است، یعنى این اعضاى هفتگانه که بر آن سجده مى‏شود از آن خدا است،" فَلا تَدْعُوا مَعَ اللَّهِ أَحَداً" و چیزى که از آن خدا باشد قطع نمى‏شود.

معتصم از این فتوا و این استدلال تعجب کرد و خوشش آمد. دستور داد دست آن دزد را از بیخ انگشتان قطع کنند، و کف دستش را باقى بگذارند.

 ابن ابى داود گفت: وقتى محمد بن على این نظریه را داد" و معتصم بر طبق آن عمل کرد" قیامت من بپاخاست و آرزو کردم که کاش اصلا زنده نبودم.[1]

پی نوشت:

[1] طباطبایى، محمد حسین، ترجمه تفسیر المیزان، 20جلد، دفتر انتشارات اسلامى (وابسته به جامعه مدرسین حوزه علمیه قم) - قم، چاپ: پنجم، 1374.

یکی از مسائلی که اخیرا در شبکه های اجتماعی و ماهواره ای توسط معاندین اسلام مطرح می شود جنگ های امیر المؤمنین علیه السلام است. آنان با بیان وارونه جنگ های زمان امیر المؤمنین علیه السلام و بدون تحلیل واقع بینانه و منطقی، کشته شدن جملی ها و ازدی ها و ... را به عنوان فاجعه انسانی معرفی می کنند و مقصر این کشتار ها را امیر المؤمنین علیه السلام معرفی می نمایند.

 وقتی چهره حضرت را که بزرگترین نماد اسلام ناب است به عنوان قاتل معرفی کردند شروع به تهمت زدن به اسلام می زنند و می گویند: اسلام دین خشونت است.

اما اگر وقایع اتفاقیه زمان حضرت را بررسی کنیم می بینیم که آنان که کشته شده اند یک عده انسان های بی منطق، و تروریست بودند که علیه حاکم اسلامی شورش کردند و به زن و بچه مردم رحم نکردند و به قتل و غارت اموال پرداختند.

امیر المؤمنین علیه السلام به عنوان حاکم اسلامی می بایست از حاکمیت اسلام دفاع می کرد و در برابر تروریست ها می ایستاد و از جان و مال مردم محافظت می کرد.

اقدام امیر المؤمنین علیه السلام در رویارویی با جملی ها و ازدی ها دفاعی بود. حضرت بارها آنان را نصیحت کرد و تا سه روز نصیحت ایشان بر آنان ادامه یافت ولی حق را نپذیرفتند بعد از آنی که شروع به جنگ کردند حضرت به مقابله پرداخت و در این رویارویی بسیاری از یاران خود حضرت شهید شدند و از طرف دشمنان اسلام ناب هم تعدادی کشته شدند.

نمونه ای از نصیحت حضرت علی علیه السلام  در جنگ جمل که در به زبیر بن عوام کرده بود را به عنوان نمونه از کتاب تاریخ الفی می آوریم:

چون زبیر پیش امیر المؤمنین آمد، امیر فرمود: یا ابا عبد اللّه این چیست که مى‏کنى؟ چه ترا بر این مى‏دارد؟ جواب داد که: چون امیر المؤمنین عثمان مرا باعث این امر شده. امیر فرمود:

سبحان اللّه! چون تو و یاران تو او را بکشتید قصاص از کدام کس طلب مى‏ کنى؟ مگر از خود و یاران خود قصاص خواهى. بعد از آن فرمود: یا ابا عبد اللّه سوگند مى‏ دهم ترا به خدایى که جز او خدایى نیست، که یاد دارى آن‏روز را که حضرت مقدّس نبوى، صلّى اللّه علیه و آله، با تو فرمود: اى زبیر على را دوست مى‏ دارى؟ در جواب گفتى: یا رسول اللّه چگونه دوست ندارم او را و حال آنکه او پسر خال من است؟ آن سرور فرمود: روزى بیاید که تو این دوستى را بر طرف کرده با وى به جنگ بیرون آیى و یقین بدان که آن ‏روز تو ظالم باشى. زبیر گفت: آرى چنین بود که ذکر فرمودى و مرا فراموش شده بود، به یاد من آوردى.

بار دیگر امیر المؤمنین، زبیر را به ‏طریق مذکور سوگند داد که: به خاطر دارى که رسول خدا در محلّه ‏اى از محلّات بنى هاشم‏[1] با تو فرمود که به نور نبوّت و رسالت مى‏ دانم و مى ‏بینم که تو شیوه ستم را پیشه خود ساخته به سبب حکومت و امارت و خاطرخواه بعضى ارباب تسلّط و خطارت خود را در مقام معادات و منازعه و خصومت با على درآرى. زبیر ساعتى سر در پیش انداخت و بعد از آن گفت: یا على حدیثى از عهد قدیم به یاد من دادى.

باز امیر المؤمنین، زبیر را سوگند داد و گفت: اى زبیر! یاد تو مى ‏آید که روزى مصطفى، صلى اللّه علیه و آله، از سراى عمرو بن عوف مى‏ آمد و تو در خدمت آن حضرت بودى و او دست تو گرفته من پیش شما بازآمدم. مصطفى، صلّى اللّه علیه و آله، بر من سلام کرد و در روى من خندید و من در روى آن حضرت خندیدم. تو گفتى: اى پسر ابو طالب چرا نخست سلام ندادى؟ هرگز از تکبّر و تحیّر دست نخواهى داشت؟ مصطفى، صلّى اللّه علیه و آله، گفت: آهسته باش اى زبیر که على متکبّر نیست و روزى خواهد بود که تو بر وى بیرون آیى. و تو آن روز بر وى ظالم باشى. زبیر گفت: همچنین بود، و لیکن فراموش کرده ‏ام. اگر این سخن مرا یاد بودى هرگز بر تو بیرون نیامدمى. اکنون که یاد آوردم به خدا بازگردم و هیچ حرکت نکنم که از این، غبارى بر حاشیه خاطر شریف بنشیند[2].

رفقا با انصاف!

این رفتار دفاعی آیا خشونت است؟  آیا هرجا انسان از خودش دفاع می کنداین خشونت محسوب می شود؟

هیچ عقل سلیمی حکم نمی کند که دفاع از خود در برابر دشمن در میدان نبرد، خشونت  است.

پی نوشت: 

[1] - نام این محلّه بنى غنم است.

[2] - تاریخ الفی، ج‏1، ص: 300

 

ریّان بن شبیب‏ گوید:

 در اوّلین روز محرّم بخدمت امام رضا علیه السّلام رسیدم، حضرت فرمودند:

 

 آیا روزه هستى؟ عرض کردم: خیر، فرمود:

 

 امروز، روزى است که زکریّا علیه السّلام پروردگارش را خواند و گفت: «رَبِّ هَبْ لِی مِنْ لَدُنْکَ ذُرِّیَّةً طَیِّبَةً إِنَّکَ سَمِیعُ الدُّعاءِ» (پروردگارا! فرزندى پاک به من مرحمت فرما، همانا تو دعاى بندگان را میشنوى- آل عمران: 38) و خداوند دعاى او را مستجاب کرد و به ملائکه دستور داد که به زکریّا- که در محراب در حال نماز بود- بگویند که خدا به تو یحیى را مژده مى‏دهد، پس هر کس این روز را روزه بدارد و سپس دعا کند، خداوند همان طور که دعاى زکریّا را مستجاب کرد، دعاى او را نیز مستجاب مى‏کند.

سپس فرمود:

اى ابن شبیب‏! محرّم ماهى است که اهل جاهلیّت به احترام آن، ظلم و جنگ را حرام کرده بودند ولى این امّت، احترام آن و احترام پیغمبر خود را حفظ نکردند، در این ماه اولاد او را کشتند و زنانش را اسیر کردند و وسائلش را غارت نمودند، خداوند هرگز این کارشان را نبخشد!

 اى ابن شبیب! اگر میخواهى گریه کنى، بر حسین بن علىّ ابن ابی طالب علیهما السّلام گریه کن، زیرا او را همچون گوسفند ذبح کردند و از بستگانش، هیجده نفر به همراهش شهید شدند که در روى زمین نظیر نداشتند، آسمانهاى هفتگانه و زمین‏ها بخاطر شهادتش گریستند، و چهار هزار فرشته براى یارى او به زمین آمدند، ولى تقدیر الهى نبود، و آنها تا قیام قائم علیه السّلام در نزد قبرش با حال نزار و ژولیده باقى هستند و از یاوران قائم علیه السّلام هستند و شعارشان‏ «یا لثارات الحسین» است.

 اى ابن شبیب! پدرم از پدرش از جدّش علیهم السّلام به من خبر داد که: وقتى جدّم حسین- صلوات اللَّه علیه- شهید شد، از آسمان خون و خاک قرمز بارید. اى ابن شبیب! اگر به گونه‏اى بر حسین گریه کنى که اشکهایت بر گونه‏هایت جارى شود، خداوند هر گناهى که مرتکب شده باشى- چه کوچک، چه بزرگ، چه کم و چه زیاد- خواهد بخشید.

 اى ابن شبیب! اگر دوست دارى پاک و بدون گناه به ملاقات خدا بروى، به زیارت‏ حسین برو، اى ابن شبیب! اگر دوست دارى با پیامبر اکرم صلى اللَّه علیه و آله در غرفه‏هاى بهشت همراه باشى، قاتلان حسین را لعنت کن.

اى ابن شبیب! اگر دوست دارى ثوابى مانند ثواب کسانى که همراه حسین بن علىّ علیهما السّلام شهید شدند داشته باشى، هر گاه بیاد او افتادى بگو: «یا لَیْتَنِی کُنْتُ مَعَهُمْ فَأَفُوزَ فَوْزاً عَظِیماً» (اى کاش با آنان مى‏بودم و به فوز عظیم میرسیدم).

 

اى ابن شبیب! اگر دوست دارى با ما در درجات عالى بهشت همراه باشى، در اندوه ما اندوهگین و در خوشحالى ما، خوشحال باش، و بر تو باد به ولایت ما، زیرا اگر کسى سنگى را دوست داشته باشد، خداوند در روز قیامت او را با آن سنگ محشور خواهد کرد[1].

 

پی نوشت:

 


[1] - عیون أخبار الرضا ع-ترجمه غفارى و مستفید، ج‏1، ص: 606

قال الله تعالی:

و یقول الکافر یا لیتنی کنت ترابا[1].

ترجمه: و یاد آر روزی را که کافر گوید: ای کاش خاک می بودم.

یک از نامهای قیامت «یوم الحسرة» هست یعنی روزی که همه در آن حسرت می خورند.

مؤمن حسرت این رامی خورد که چرا بیشتر به عبادت و بندگی خدا نپرداخته و عمل صالح بیشتری انچام نداده است و کافر حسرت این را می خورد که چرا لحظه های عمرش را بدون خدا و پشت پا زدن به همه خوبان و خوبی ها سپری کرده است.

اما طبق آیه ای که خواندید کافر آروز خواهد کرد که قبل از این روز محشر، خاک می بود!

راستی چرا او چنین درخواستی را خواهد کرد مگر خاک بودن برای او چه سودی دارد؟

مگر خاک بودن فضیلت است که او می خواهد متصف به آن شود؟

جواب این سوال را در این روایت بیابید:

عبایة بن ربعی می گوید:

 از ابن عباس پرسیدم :چرا رسول خدا صلی الله علیه و آله علی علیه السلام را «ابوتراب»(پدر خاک) کنیه داده است؟

ابن عباس گفت:

چون  علی علیه السلام صاحب زمین و حجت خدا بر آن و ساکنان آن می باشد که بقاء آن به علی است و آرامش زمین به علی باز می گردد.

از رسول خدا صلی الله علیه و آله شنیدم که فرمود:

آنگاه که روز قیامت شود و کافر آنچه را که خداوند از ثواب و کرامت و مقام برای شیعیان علی علیه السلام آماده کرده را ببیند با حسرت گوید: ای کاش من نیز «تراب» ( خاک) می بودم ای کاش از شیعیان علی علیه السلام می شدم و این تفسیر سخن خداست که:

و یقول الکافر یا لیتنی کنت ترابا[2].

با توجه به این روایت خاک بودن به معنای شیعه بودن یک فضیلت است که کافر از  خاک نبودن حسرت می خورد.

لطفا قبل از ملکوتی شدن خاکی شوید؟!

پی نوشت:

[1] - النبا:۴۰

[2] - بشارة المصطفی لشیعه المرتضی:ح۱۳ص۱۹)